دسته : شعر
صحبت شوریده حــالان مــایه شوریدگی است-با " امیـن " هر گـه نشستم بی امان بر خاستم
هر چند " امیـن " ، بستۀ دنیـــا نیـم امــا-دلـبـسـتـۀ یــاران خـراســـــانـی خویشم
در بـزم وصـال تـو نگــــویـم زکم و بیـش-چون آینه خـو کرده بـه حیرانی خویشم
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی-تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی
ز روزگار غریبم گشته است معلوم-شفای ما به قیامت بجز رضا نشود...
مریض عشقم و من را طبیب لازم نیست-خدا کند که مریضی من دوا نشود
خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود-ز دام خال سیاهش کسی رها نشود
ای غیرت آبدیده! برخواهی خاست/محکم عین عقیده برخواهی خاست/چشمان تو آیینه صبح و سحرند/بیدارتر از سپیده برخواهی خاست(اسفندقه/برای رهبری)
پاییز رسید و شهر خوشرنگ شده ست/دور از تو ولی کمی بدآهنگ شده ست/با گل به ملاقات تو آمد دل من/گل نیز دلش برای تو تنگ شده ست(اسفندقه/برای رهبری)
ای عشق بیا و بازم از راه ببر/از راه به سرمنزل دلخواه ببر/بیتاب به دیدن امین میرفتم/گل گفت مرا نیز به همراه ببر(اسفندقه/برای رهبری)
صحبت شوریده حــالان مــایه شوریدگی است/با " امیـن " هر گـه نشستم بی امان بر خاستم
از شــوق شکرخند لبـش جــان نسپـردم/شرمنـده جانـان ز گـــران جانـی خویشم
صفحه ای وجود ندارد!